داستان دوم تقدیرمسجد از قبول شدگان کنکور استرس داشتم، قرار بود تا یکساعت دیگه جواب کنکور در سایت زده بشهبرای اعلام نتایج کنکور لحظه شماری می کردمتا یکساعت دیگه نتایج اعلام می شد   بالاخره ساعت 12 رسید و من دقیقا همون انتخاب اولم یعنی دانشگاه تهران رشته حقوق قبول شده بودم از خوشحالی میخواستم جیغ بکشم تلفن همراهم رو برداشتم و به دوستام پیام دادم که بالاخره قبول شدم از خوشحالی شب نتونستم بخوابم مدام دوست داشتم همه از من بپرسند که نتیجه کنکورت چی شده و من هم با افتخار بگم حقوق تهران قبول شدم فردا بعد از ظهر با صدای زنگ منزلمون بیدار شدم، به سمت در رفتم دو جوان دم در بودند سلام بفرمائید سلام ما از طرف مسجد محلتون خدمت رسیدیم راستش دیروز جواب کنکور اومده بود می خواستیم ببینیم شما شرکت کرده بودید؟ بله شرکت کرده بودم چطور مگه؟ اتفاقا دانشگاه تهران رشته حقوق قبول شدم خوب چه خوب بهتون تبریک میگم از طرف مسجد یه برنامه ای برای افرلادی که در محل ما کنکور دانشگاه یا حوزه هست برگز
داستان اول هدیه ای که ما را مسجدی کرد تازه ازدواج کرده بودیم مثل همه تازه عروس ها در ابتدای زندگی مشترک کارهامون حساب و کتاب نداشت؛ خیلی دوست داشتیم که زندگیمون دیگه از حالت مجردی بیاد بیرون و دیگران با ما طوری برخورد کنند که یعنی دیگه ما بزرگ شدیم شوهرم وقتی از محل کار به خانه می آمد، برایش چای و شربت آماده می کردم تا گلویی تازه کند بعد از کمی صحبت پای تلویزیون می نشستیم و سریال می دیدیم بعد از یک هفته این روال برایمان عادی و تکراری شده بود تفریحاتی مثل پارک و سینما و رستوران هم هفته پیش رفته بودیم و از طرفی پول کافی هم برای مسافرت نداشتیمحوصله مان سر رفته بود تا اینکه صدای زنگ خانه مان آمد منتظر کسی نبودیم آیفون را برداشتم بفرمائید سلام علیکم منزل آقای نوروزی بله امری داشتید؟   من امام جماعت مسجد محل هستم شنیدیم که شما به تازگی منزلتان را به این اینجا آورده اید به همراه اهالی مسجد اومدیم ازدواجتون رو بهتون تبریک بگیم ممنونمبفرمائید داخل نه اسباب زحمت نمیشیم اگر تشر
چرا کودک ایرانی قهرمان ندارد؟ به بازار می‌روی تا برای کودکتان کیف مدرسه بخرید، بر روی اکثر کیف ها عکس های باب اسفنجی مرد عنکبوتی، باربی،بتن من است در نیمکت   پارک نشسته‌اید، کودکانی را می‌بینید که با افتخار خود را بت من و مرد عنکبوتی معرفی می‌کنند و به این طرف آن طرف می‌دوند، کمی آن‌طرف تر نوجوانانی را مشاهده می‌کنید که از آخرین ورژن بازی کلش آف کلند و پوکمون و طی کردن مراحل آن سخن می‌گویند در جشن تولد دخترت می‌بینید که خیلی ها عروسک باربی را برای هدیه آورده اند و فرزندت ناخودآگاه آنها را در کمد اتاقش می‌گذارد و شبانه روز با این عروسک حرف می‌زند حرف ها و رفتار کودک ها   تغییر می‌کند و ما با خود می‌گوییم ما که برای او چیزی کم نگذاشتیم، چرا فرزندم اینگونه شد از آن طرف معدود عروسک های ایرانی و اندک لوازم التحریر ایرانی اسلامی، آنقدر خاک می‌خورد تا زیر بی تدبیری خیلی ها پوسیده، فرسوده و نابود شود 38 سال از انقلاب گذشت، جدای از رویش های فرهنگی و دستاوردهای علمی،مت
داستان حمایت از تولید ملی برای کودک و نوجوان   علی و سینا در مدرسه با هم دوست شده بودند و چون خانه‌یشان نزدیک هم بود هر روز با هم از مدرسه با خانه می‌رفتند همیشه در راه برگشت به خانه علی و سینا با هم صحبت می‌کردند، از خاطرات سفرهای آخر هفته گرفته تا صحبت در مورد فیلم و بازی های کامپیوتری یک روز که علی و سینا داشتند به خانه بر می‌گشتند، سینا دید که علی مثل روزهای پیش شاد نیست و کمتر صحبت می‌کنه سینا به علی گفت علی چرا حرف نمیزنی؟ چیزی شده؟ کسی اذیتت کرده؟ من حرف بدی بهت زدم؟ علی در جواب گفت نه بابا هیچی نیست همینطوری، امروز حال ندارم، خستم فردای آن روز در مدرسه باز هم علی ناراحت بود و کمتر با بچه ها بازی می‌کرد سینا که از ناراحتی علی اذیت می‌شد، زنگ تفریح رفت پیش علی نشست گفت علی چند روزه که نارحتی مگه من دوستت نیستم خوب بهم بگو چی شده علی باز هم می‌گفت که هیچی نشده سینا گفت باور کن اگه بهم نگی چی شده از جام ت نمی‌خورم علی که دید سینا اصرار می‌کنه با ناراحتی گفت باشه به
آخرین جستجو ها